زندگینامه شیخ محمد بن عبدالوهاب
 

زندگینامه شیخ محمد بن عبدالوهاب

‏زندگينامه شيخ محمد بن عبدالوهاب

 

طبيعى است كه دشمنان اسلام براى ضربه زدن به اسلام از طرق مختلف استفاده ميكنند، من ‏جمله طعن و ضربه زدن به شخصيتهاى اسلامى، كه در حقيقت اين سياست همان سياست كفار ‏قريش است، كه پيامبر صلى الله عليه و سلم را قبل از بعثت امين ميدانستند، ولى بعد از بعثت ‏او را ساحر و كذاب و شاعر و دروغگو و غيره ناميدند تا به شخصيتش ضربه بزنند و مردم از ‏وى روى بگردانند.‏

 

مثال ديگر، ضربه زدن به شخصيت عايشه صديقه و ابوهريره رضي الله عنهما است كه ‏مدعيان تشيع شخصيتش آنها را زير سؤا ل ميبرند، زيرا آنها بيشترين روايات پيامبر صلى الله ‏عليه و سلم را نقل كرده اند، و طبيعتا اگر شخصيتشان منكر شوند، تمام روايات آنها نيز ‏خودبخود باطل خواهد شد.‏

 

ولى خوشبختانه هميشه خداوند متعال اشخاصى را براى دفاع از بزرگان اسلام قرار ميدهد و با ‏دلايل قاطع و براهين روشن از آنها دفاع ميكنند.‏

 

و شيخ محمد بن عبدالوهاب كه مجدد عقيده و توحيد و مجدد قرن دوازدهم هجرى بود، او نيز از ‏جمله كسانى است كه به شخصيتش ضربه وارد شده و ميشود تا مردم را از او دور كنند، و در ‏واقع هدف اين دشمنان راندن مردم از عقيده صحيح توحيد و يكتاپرستى است، زيرا شيخ محمد ‏بن عبدالوهاب عقيده توحيد را در جزيرة العرب و ساير بلدان كه مملوء از شرك و قبرپرستى ‏بود، تجديد كرد.‏

 

و شيخ محمد بن عبدالوهاب رحمة الله عليه هيچ دخالتى در سقوط خلافت عثمانى نداشته، از ‏آنجاييكه شروع حركت محمد بن عبدالوهاب در سالهاى 1811 ميلادى بود، و در سال 1206هـ ‏ق وفات کرد، در حاليكه سقوط خلافت عثمانى سال 1922 ميلادى بود، يعنى تقريبا 110 سال ‏پس از شروع حركت شيخ، و 16 سال پس از وفات وى.‏

 

و حركت شيخ محمد بن عبدالوهاب حركت دينى بود براى تجديد عقيده مردم، كه مملوء از شرك ‏و خرافات شده بود، و شروع حركتش در نجد بود كه زير سيطره عثمانيها نبود كه دشمنان وى ‏ميگويند حركتش تمرد بود، ولى از آنجاييكه در دولت عثمانى شرك و بدعت و خرافات زيادى ‏رايج شده بود، لذا اتباع اين دولت به مبارزه با اين حركت مجدد عقيده برخواستند، و به همكارى ‏با انگليس سعى كردند اين حركت را متوقف سازند، همچنانكه حتى امروزه نيز انگليس با كمك ‏از دستنشانده هاى خود مانند رژيم فعلى ايران، سعى در سركوبى اين حركت ميكنند.‏

 

و از جمله مواردي که نمايانگر ضديت انگليس عليه حركت وهابيت مي باشد آن است که آن ها ‏کاپيتان فورستر سادلير را براي عرض تبريک به ابراهيم پاشا از جهت پيروزي که عليه وهابي ‏ها به دست آورده بود فرستادند، هنگام جنگ ابراهيم پاشا با "درعيه"، و نيز براي آنکه بر ‏ميزان تمايل وي براي همکاري با تحرکات بريتانيا جهت فرونشاندن اعمال آن هايي که راهزن ‏مي ناميدند در خليج فارس تاکيد نمايد. ‏

 

اصولاً نامه ي مذکور به صراحت از تمايل به ايجاد توافق و هماهنگي بين حكومة بريتانيا و ‏ابراهيم پاشا براي برچيدن کامل نفوذ وهابي ها بحث شده است.‏

 

شيخ محمد بن منظور نعماني نيز مي گويد: ‏

انگلستان از وضعيت ناسازگار در هند عليه شيخ محمد بن عبدالوهاب بهره برداري نموده و ‏هرکس که با آنان درافتاده و برسر راهشان قرار گرفته و اهدافشان را به خطر اندازد را به ‏وهابيت متهم کرده و خود آنان را وهابي مي خواندند همچنين انگليس علماي ديوبند - ‏هندوستان را نيز به خاطر ايستادگي راسخشان آن ها و براي تحت فشار نهادن و ايجاد اختناق ‏در آن جا وهابي مي ناميد (" دعايات مكثفة ضد الشيخ محمد عبد الوهاب " ص 105 106 ‏‏) . ‏

 

و در اينجا، بطور خلاصه زندگينامه شيخ محمد بن عبدالوهاب را ذكر ميكنيم تا يك شخص ‏مسلمان ادعات دروغين عليه وى را با شخصيت حقيقى اين بزرگوار مقايسه كند و سپس عقل و ‏منطق خويش را قاضى و حاكم بگيرد تا منصفانه به حقيقت نائل آيد.‏

 

زندگينامه ي شيخ محمد بن عبدالوهاب ‏‎ ‎و حركت احياگرانه ي وي

نام ها و القاب زيادي از جانب مخالفان به اين دعوت شيخ داده شده است مانند: وهابيت يا ‏توحيدگرا و ديگر القاب.‏

 

اوضاع ديني جهان اسلام به طور کلي و در سرزمين نجد به طور ويژه ‏پيش از ظهور نهضت شيخ محمد بن عبدالوهاب:‏

پيش از ظهور نهضت محمد‎ ‎بن عبدالوهاب در جهان اسلام انواع  و اقسام بدعت ها و اعمال ‏شرك آميز رواج پيدا کرده بود. مردم از بسياري از اصول دين‎ ‎و عقيده ي راستين منحرف شده ‏بودند.‏

در اينجا به برخي از اين کجروي ها اشاره مي کنيم :

در ميدان عقيده :

شرك کم کم سربرآورد و تصورات بسياري بر مردم چيره شد که بارزترين آن ها دعا و طلب ‏حاجت از غير خداوند و پرستش ضريح ها و گنبدها بود و توسل به مشايخ و اشخاص صالح ‏زنده يا مرده. اين بدعت ها وعادات و شيوه هايي که دين اسلام آن را حرام دانسته است، در بين ‏مسلمانان گسترش يافته و طريقت هاي مختلف تصوف به عنوان مرجع اساسي مردمان در ‏مسائل ديني پديدار شده بود.‏

 

شيخ سليمان بن سحمان وضعيت مزبور در سرزمين نجد را اين چنين تعريف مي کند: « مردم ‏از ريسمان دين و توحيد دست کشيده بودند و تمام تلاش و کوشش آنان در استغاثه و به دامان ‏غير خداوند متعال و اولياء و صالحان و بت ها و معبودهاي ساختگي و شياطين درآويخته ‏بودند.» بسياري از مردم باور داشتند که سنگ ها و اشياء بي جان به ايشان نفع مي رساند و از ‏درختان تبرک جسته و در همه ي حالات از آنان اميد قبولي حاجاتشان را داشتند. ‏

‏(حياة الشيخ محمد بن عبدالوهاب وحقيقة‎ ‎دعوته، تأليف استاد دكتر سليمان بن عبدالرحمن حقيل، ‏چاپ نخست، ‏1999‏ م)‏

 

در مصر: ‏

در سرزمين الازهر پرچم عبادات بت پرستانه و ادعاها و خواسته هاي فرعونيه افراشته شده و ‏دولت داعيه داران دراويش برپا گشته بود. (محمد بن عبدالوهاب مصلح مظلوم ومفترى عليه، ‏استاد مسعود ندوي، ترجمه و تعليق‎ ‎عبدالعليم عبدالعظيم بستوي، با تجديد نظر دكتر محمد تقي ‏الدين هلالي، 1420‏‎ ‎هجري قمري)‏

در سرزمين حجاز:‏

دعا وطلب حاجت در جوار قبور جزو امور عادي نزد بسياري از مردم شده بود. چه تعظيم و ‏تقدير و استغاثه و طلب شفاعتي که حول قبر حضرت خديجه رضي الله عنها و ابوطالب که ‏صورت نمي گرفت که تن انسان را به لرزه مي انداخت. در يمن قبوري وجود داشت که مردم ‏عادي بدان تبرک مي جستند همينطور در حديده و حضرموت و يافع و ...در سرزمين شام ‏قبرهايي در شهر دمشق، حلب و دورترين نقاط شام وجود داشت که بدان تبرک مي جستند. در ‏کشور عراق قبر امام ابوحنيفه و معروف كرخي بود و در نجف در مشهد قبر حضرت على ابن ‏ابي طالب رضى الله عنه‎ ‎همين کارها انجام مي گرفت و در بارگاه قبر امام حسين رضي الله عنه ‏در کربلا و کاظمين و ... همه ي اين مقابر مکان هايي بودند که مردم براي طلب کمک و ‏درخواست برآوردن حاجات خويش بدان هجوم مي بردند و انتظار داشتند مشکلاتشان را حل ‏کنند. (تاريخ العرب الحديث والمعاصر، دكتور عبدالرحيم عبدالحمن عبدالرحيم، الطبعة‎ ‎الخامسة ‏‏1990 م)‏

يک نويسنده ي آمريکايي به نام (لوتروب استودارد) وضعيت روزهاي قبل از آشکار شدن ‏دعوت محمد ابن عبدالوهاب را اينگونه به تصوير مي کشد: " در قرن هجدهم جهان اسلام به ‏اوج خواري و زبوني خويش رسيده بود و در فرومايگي و انحطاط به عميق ترين درجات سقوط ‏کرده بود. بر رخسار مردم غبار بيچارگي نشسته و تاريک بر گوشه گوشه ي آن سايه افکنده ‏بود. فساد و تباهي اخلاق و آداب در آن بي داد مي نمود و هرچه از آثار پاکي و صفاي عربي به ‏جا مانده بود برباد رفته و جوامع اسلامي در پيروي از اميال و شهوات خويش غرقه شده و ‏فضيلت و عزت نفس در مردم خاموش گشته بود. جهل و ناداني در همه جا ريشه دوانيده و همه ‏ي حکومت هاي اسلامي به مرز استبداد و هرج و مرج و درندگي رسيده بودند." (دراسات في ‏تاريخ الخليج العربي الحديث والمعاصر، دكتر بدرالدين عباس خصوصي، جزء اول، چاپ دوم ‏‏1984 م) ‏

‎ ‎اما‎ ‎در مورد دين، آن را پرده اي تاريک پوشانيده بود و آن يکتاپرستي که صاحب رسالت آن را ‏به مردم آموخته بود را پرده هاي خرافه و لايه هاي تصوف فراگرفته بود. مساجد پر بود از ‏مدعيان دينداري و افراد جاهل، گروه هاي فقرا و مساكين از جايي به جايي مي رفتند و بر گردن ‏هايشان آويزهاي شانس و اقبال و تعاويذ و تسبيح هايي را آويخته بودند و مردم را به اباطيل و ‏شبهات کشانيده و در حج قصد زيارت مقبره ي اوليا را داشتند. تمناي شفاعت از اشخاص مدفون ‏در قبرستان ها را براي مردمان مي آراستند و بدان فرامي خواندند. فضائل و خير و نيکي هاي ‏قرآن در بين مردم ناياب گشته و شرب خمر و استفاده از افيون همه جا ديده مي شد، اعمال پست ‏و ناپسند و هتک حرمت ها در هرجا رواج يافته و مكه ي مكرمه و مدينه ي منوره نيز همچون ‏ديگر سرزمين هاي مسلمان از اين مصيبت ها در امان نمانده بود. در مجموع مسلمانان اسلام ‏را کنار نهاده و به نامسلماني رسيده بودند و به شدت از آن دور افتاده و در اعماق گمراهي ‏سقوط کرده بودند و چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و سلم در آن زمان به زمين بازمي گشت و ‏تمام آن حالات را به نام اسلام مي ديد حتماً خشمگين مي گشت. (مذكرة تاريخ العرب الحديث، ‏دكتر‎ ‎فيصل مسلم)‏

ابن غنام نيز اوضاع سرزمين نجد را قبل از حرکت شيح محمد اينگونه براي ما به تصوير مي ‏کشد: " در شهرهاي نجد وضعيتي بسيار دشوار و ترس وحشتي ماندگار حاکم بود. مردم به قصد ‏زيارت قبر زيد بن خطاب در جبيله مي رفتند و از وي طلب گشايش مشکلات و گره ها و ‏برآوردن حاجاتشان را مي نمودند و چنان مي پنداشتند که در دهکده اي در درعيه قبرها بعضي ‏از صحابه وجود دارد و به پرستش آن روي آورده و در دل هاي مردم از آنان ترس و خوفي ‏بيش از خداوند متعال داشتند و به آن ها پناه برده و گمان مي بردند که آنان در پاسخ دادن به ‏نيازهايشان از خداوند پيشي مي جويند..." ‏

 

همچنين به شعيب مي رفتند و چنان غبار منکرات آنان را فراگرفته بود و به آن روي مي ‏نمودند که کم تر جايي چنان بود و گمان داشتند که قبر ضرار بن ازور در آن جا است. در شهر ‏عفرا درخت نخلي وجود داشت که به (بالفحال) معروف بود و مردان و زنان به زيارت آن رفته ‏و منکراتي را که دين خداوند ناپسند مي داشت نزد آن انجام مي دادند؛ فقرا بدانجا رفته و طلب ‏فراخي روزي مي نمودند و بيماران درخواست شفا مي کردند. دختراني که خواستگار نداشتند با ‏زاري و فروتني به آن متوسل شده و به او مي گفتند: "يا فحل الفحول ارزقني زوجا قبل الحول"‏.‏ ‏يعني: «اي نيک مرد فرزانه مرا شوهري نصيب گردان پيش از آمدن سال تازه.»‏

همچنين درختي بود که درخت گرگ خوانده مي شد و زناني که فرزند پسر مي آوردند بدان ‏توسل جسته و کهنه پارچه هايي را به آن مي بستند تا بلکه فرزندانشان از مرگ و 